چهار سااااال! در یک چشم بهم زدن تمام شد. تازه احساس می کنم چند ماهی است از دوستای دبیرستانم جدا شدم و تازه وارد دانشگاه شدم و حالا هفته دیگه جشن فارغ التحصیلیه!!! دانشگاه رو دوست داشتم، دوستای جدیدم رو، اتفاقاتش رو و خلاصه دوران خوبی بود ولی دلم نمی خواد هرگز بر می گشتم به چهار سال پیش!!!! فقط گذشت... خیلی زود...
با وجود اینکه از تایژ متنفرم یه شعر از استاد واست تایژیدم . به امید اینکه یه کم بهش فکر کنی ) چون واسه یه لحظه فکر کردم تو هم مثه من تو خودت سرگردون و گمی . . .(
پوپکم !
پوپک شیرین سخنم !
این همه فارغ از این شاخه به آن شاخه مپر،
این همه قصه شوم از کس و ناکس مشنو ،
غافل از دام هوس
این همه در بر هر ناکس و هر کس منشین .
پوپکم پوپک شیرین سخنم !
تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید ،
من از آن دارم بیم ،
کاین لجن زار تو را پوپکم آلوده کند ،
اندرین دشت مخوف،
که تو آزادی اش ای پوپک من می خوانی
زیر هر بوته ی گل ،
لب هر جویه ی آب،
پشت آن کهنه فسونگر دیوار،
که کمین کرده تو را زیر درختان کهن ،
پوپکم! دامی هست ،
گرگ خونخواره ی بدکاره ی بدنامی هست.
دکتر علی شریعتی
خوشحالم که لینکات درست شدن.
خو حالا ارشدت که تموم شد تشریف بیارن دکترا پیش خودم :دی دی دی دی
اونوقت اینقد طولش میدم که خوب گذر زمان رو بفهمی و با یه میخ هی روزای طی شده رو روی دیوار وبلاگت خط بزنی! یه دو نقطه با هزارتا پرانتز اینوزی )
موفق باشی