چکاوک

تا زنده ای مبادا بمیری!

چکاوک

تا زنده ای مبادا بمیری!

یادمه پارسال حمید اومد گفت: من کنفرانس فلان درسم با تو یکیه (ساعت کلاسامون فرق داشت) بذار من بپیچونم؛ تو کنفرانست رو به منم بده. منم فایل powerpoint و خلاصه هام رو دادم! هر دو سر کلاس ارائه دادیم و خب استاد محترم هم نفهمید و راضی بود! آخر ترم هم پرینتش را با قلم های مختلف به استاد تحویل دادیم!!!

و اما یک ترم گذشت....

اول ترم:

      - پریسا: مریم موضوع کنفرانس من همون کنفرانسی که تو ترم پیش داشتی!

-خب باشه عزیزم من فردا فایل پاور پوینت و خلاصه و تایپ متنش رو برات می یارم!

- دستت درد نکنه!

 

امروز روز ارائه کنفرانس پریسا بود...

استاد از کنفرانسش راضی بود و بعد از کلاس بهش گفته بود کارش داره!

پریسا با کلی چی می خواد بگه رفت پیشش!

-استاد: آفرین خیلی خوب بود! خب فقط یه لطفی کن چون خیلی با استعدادی از ترم پیش چند تا ارائه خوب هم بوده همش رو جمع کن و یکیش کن!!!

3 تا پروژه آورد که خب 2 تاش مال من و حمید بود!

آری و این بسی ما را شاد نمود!

این استادا خیلی خوب حس دانشگاه رو به آدم القا می کنن!!!

 

تو راه برگشت یاد 2 سال اول افتادم؛ جالب بود خیلی وقتا خندیدیم خب طبیعتا بعضی وقتا هم ضد حال می خوردیم.... اما جالب بود... اینقدر سر این موضوع به وجد اومدم!!!! گفتم به حمید جریان رو می گم وتازه یادم اومد اون خیلی وقته یه جای دیگه تو این دنیای بزرگه!!! یه ترمه که نمی یاد و اینکه ما آدما چقدر فراموش کاریم!!! به خودم یه پوزخند زدم!!! که اگه این جریان نمی شد یاد بقیه می افتادی!

به هر حال همه جریانات زندگی یه تلنگرن! یه تلنگر برای این که گاهی هم سرت رو بالا بگیری و اطرافت رو نگاه کنی....

 

امروز رو دوست داشتم! آسمون هم امروز خوشگل بود! امروز دلتنگ تمام سالهای پیش بودم! امروز در راه برگشت فراوان با خود حال نمودیم!!!

 

پ.ن: عامل انگیزشی نوشتن این پست 2 تا امتحانی است که اینجانب دارم!

بعضیا بلدن خوب درس بخونن، بعضیا خوب ورزش می کنن، بعضیا خوب کار می کنن، بعضیا هم بلدن خوب زندگی کنن...

چه زود!!!

بعضی ها بزرگ می شن بعضی ها همون کوچیک می مونن و بعضی ها با اینکه زنده اند می رن جز تاریخ انقضا گذشته ها!!!
خیلی بده آدم به دسته ی کاغذ باطله ها بپیونده...